سفید است صورتت خال سیاهش فتنه ی جان است
منور کرده ای آفاق جمالت ماهِ تابان است
⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘
ترا مشاطه لازم نیست هرگز ای پری چهره
به زیباییِ تو عقلِ تمامِ انس حیران است
⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘
گرفته چشمهایت ازدلم صبر وشکیبایی
بریده طاقتم افتاده ام این جسم لرزان است
⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘
نگاه جادو وارت قلبم و ازجای خود کنده
زپلک هات تیرها پرتاب شد این سینه شان شان است
⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘
من و ازمن گرفتی مانده ام سرگشته و حیران
رها کن تا به خود آیم زحُسنت حُبّ درجان است
⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘
الا ای بلبل شیدای من دیوانه ام کردی
بزن چَه چَه به وجد آیم هنوزم چشم گریان است
⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘
مرا آلوده ی خود کرده ای خواب وخیالم نیست
درونم آتشی پنهان گرفته ،عشق درجان است
⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘
فراقت بر من بیچاره آرد غصه ای دلبر
خیالم نقش بسته صورتت امید برآن است
⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘
همی خواهم وصالت را زقعربحراحساسم
دمی پروانه وار چرخم به دورت مهر سوزان است
⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘
کجایی ای پری افکن حجاب ازپرده بیرون شو
برای دیدنِ حُسنِ جمالت دیده درجان است
⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘
برچسبها:
غزلیات فرامرز+ نوشته شده در پنجشنبه ۲۱ دی ۱۴۰۲ساعت 21:45  توسط فرامرز عبداله پور |
شعرانتظار...
ما را در سایت شعرانتظار دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : faramarz2017a بازدید : 36 تاريخ : پنجشنبه 5 بهمن 1402 ساعت: 21:14